شوهر: زنگ بزن آمبولانس، حمله قلبیه زن: (گوشی شوهرش رو میگیره) زود باش رمز موبایلت رو بگو . . . . شوهر: ولش کن نمیخواد، احساس میکنم الان بهترم 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حال و روز این روزهاے شاخای اینستا 😂 . . . . . مامان بہ خدا اگه لباس فرممو تنگ و چسب نکنی من مدرسہ نمیرم 😂️😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﮐﻼ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ زندگیم ﺭﻳﺎﺿﻲ ﻡ ﺭﻭ 20 ﺷﺪﻡ . . . . ﺑﻌﺪ ﺑﻐﻞﺩﺳﺘﯿﻢ ﺑﺮﮔﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺩ ﭘﯿﺶ ﻣﻌﻠﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺶ ﻧﻤﺮﻩ ﺩﺍﺩﯾﺪ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻌﻠﻪ ﻭ ﺯﺩ 2 ﻧﻤﺮﻩ ﺍﺯﻡ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو راهپیمای یه دختر پرچم ایرانو با ماژیک کشیده بود رو صورتش پریدم پرچم رو بوس کنم با کیفش کوبید تو ملاجم!؟!؟ ایا این بود احترام به پرچم !؟ 😂 ایا چنین برخوردی با یک شخص وطن پرست صحیح است!؟ 😂 مرگ بر امریکا 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بارم بابام کنتور گاز رو دستکاری کرد . . . . . روزی ١٣٠٠ تومن اداره گاز باید به ما پول میداد 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه صابون نمیزارن تو دسشوییِ پادگان دستمون رو بشوریم بعد میگن سرباز زینت کشور است 😂 . . . . زینتِ کشور دستش عنی باید باشه؟ 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اوایل جنگ بود، زن به شوهرش میگه باید بری کولر بخری، میره تعاونی بهش میگن باید سه ماه بری جبهه طرف میره جبهه اسیر میشه بهش میگن چه پیامی برای خانوادت داری؟ . . . . . میگه: فقط به گل نسا بگید خنک شدى عَن خانوم؟؟؟😂 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شاش قبل از خواب موجب ارامش شاش بعد ازخواب موجب سرحالی . . . . پس همواره بشاش ب این زندگی تا شاد زندگی کنی مثانه تان پرشاش...زندگی تان بشاش 😂 بخند ولی کپی نکنی ک اگه برسه ب مش کاظم شاشیدن رو حرام اعلام میکنه 😂😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ آبادانیه می ره کارخانه چوب بری استخدام بشه، آقاهه می پرسه: سابقه ای تو کار چوب بری داره؟ آبادانیه می گه: من می تونم درختای گردو به قطر یک متر رو در مدت 10 ثانیه با تبر قطع کنم آقاهه خیلی تحت تاثیر قرار می گیره، می گه: این همه تجربه رو از کجا آوردی؟ آبادانیه می گه: از کویر لوت آقاهه می گه: مرد حسابی! کویر لوت درخت گردوش کجا بود؟!؟ می گه: پس فکر کردی واسه چی دیگه اونجا درخت گردو پیدا نمی شه؟ 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو مترو يِ دختره جلوم نشسته بود اول تو چُرت بود بعدبلند شد ساندويچ شو از کیفش درآورد و خورد بعدگلابي خورد بعد آب خورد آخرشم نخ دندون كشيد . . . . منتظر بودم لخت شه ي دوش هم بگيره که دیگه پیاده شد 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ جملۀ سردر دانشگاه آکسفورد: آینده مکانی نیست که به آنجا میرویم، جاییست که به وجود می آوریم. راه هایی که به آینده ختم میشوند، بافتنی نیستند بلکه ساختنی هستند 😂 جملۀ سردر دانشگاه صنعتی شریف: خواهرم حجابت را و برادرم نگاهت را حفظ کن! 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ روال دعوا تو مدرسه تو دهه شصت به این شکل بود که اول همو مث سگ میزدیم ، ناظم میومد جدامون می کرد 😂 بعد تک تک هممونو مث سگ میزد ما ناظمه رو جدا می کردیم 😂 بعد زنگ میزد بابامون میومد باباهه هم مث سگ میزدمون ناظمه جدامون می کرد 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خدایی اینا چه اسماییه که این رپرا میزارن 😂 امین فلاکت احسان کثافت آرمین خباثت کامران وقاحت آرش شقاوت سینا رذالت جمشید جرخورده از ماتحت به خودشونم میگن هنرمند 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ زیاد از تنهایی ناراحت نباشید روزی میرسه که یکی وارد زندگیت میشه . . . . . و تو موقع ریدن هم مجبوری گوشی رو با خودت ببری تو دستشوئی 😂😜 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این ماجرا کاملا واقعی است گفتم : مادر گفت : جانم گفتم : درد دارم گفت : بجانم گفتم : خسته ام گفت : پریشانم گفتم : گرسنه ام گفت : بخور از سهم نانم گفتم : کجا بخوابم گفت : روى چشمانم . . . . گفتم : پارچ آب برگشت رو فرش گفت : اى خدا ذلیلت کنه ، بمیرى راحت بشم از دست 😂😁😂😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از طرف ميپرسند چرا كوچه شما آسفالت نشده؟ 😂 . . . . ميگه: بسم الله الرحمن الرحيم، باسلام خدمت بينندگان عزيز و پرسنل محترم شهرداري و مقامات قضایی و انتظامی و ریاست جمهوری و خانواده محترم شهدا و مفقودین و ايثارگران عزیز، تمامی پرسنل زحمتکش صدا و سیما، شما خبرنگاران گرامی و همه برادران بسیجی، مسولان شورای شهر و شورای این محلهٔ قشنگ و شهید پرور، عرضم به حضور شما من مال اين كوچه نيستم 😂😜 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ . . . . . ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺯﯾﺮ ﺷﮑﻢ،ﺩﻭﺭ ﭘﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ مانتو ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ لنز را در میارن گن را در میارن ﻣﮋﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮑَﻨﻨﺪ ناﺧﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﭘﺎﮐﻦ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﯾﻨﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﺟﺎﺳﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨـــــــــــــــﺪ . . . . . ﭘﺴﺮﻫﺎ: ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﻨﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨـــــــــــــــــــــــــﺪ . . . . ازاتاق فرمان اشاره کردن شلوارکم نميپوشن، ميخوابن 😂😁😂😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ نگاه به نامحرم حرام است مگر اینکه لامصب خیلی خوشگل باشد . . . . . . . آیت الله هردمبیلی 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺗﻮﻥ ﺩﻋﻮﺍﺗﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﻧﯿﺎﯾﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺰﻧﯿﺪ single ﯾﮑﻢ ﺟﻨﺒﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﺎﻡ ﺑﺰﻧﻢ yatim😂 . . . . . ﺣﺠﺎﺑﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻦ 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ روی بسته های خوراکی، جای اینکه بنویسن: از اینجا باز شود . . . . . . باید بنویسن "اگه تونستی از اینجا باز کن" 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شما چجوري زرشك پلو رو با مرغ ميخورين؟!؟ . . . . . . من به يه مرغ گفتم بیا باهم زرشك پلو بخوريم اصلا متوجه نميشد چي ميگم 😂☹️ ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ چگونه آزار دهنده باشیم؟ 😂✌️ . . . . . . وقتی کسی خونه نیست صدای تلویزیون رو تا آخر ببرین بالا و بعد خاموشش کنید تا وقتی یکی تلویزیون رو روشن کرد دچارِ ریزِشِ پشم بِشه 😂✋️😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حیف نون نامزده شو دعوت میکنه به احترام نامزدش مرغ خونشونو سر میبره و سرخ می کنه میاره سر سفره دختره میگه عزیزم چرا زحمت کشیدی؟؟ 😂 . . . . . حیف نون میگه چه زحمتی؟ 3تاشو سگ خورده یکیشم تو بخور 😂😜 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شیطان هرکاری کرد آدم سیب نخورد . . . . . رو کرد به حوا گفت بخور واسه پوستت خوبه 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﺩﯾروز ﺭﻓﺘﻢ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺩﮐﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﻋﮑﺲ ﯾﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﯿﮕﻢ : ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻭﺿﻌﯿﻪ!!! ﻋﮑﺲ ﻗﺒﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ . . . . . ﻣﯿﮕﻪ: ﻣﻨﻈﻮﺭ عابر بانک اینه وقتی پول توحسابت نیست از سرقبرت بیارم...؟؟ عابربانکا چه فهمیده شدن 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حموم رفتن زمان ما: میرفتیم تو حموم یه شیرو باز میکردیم، دندونامون میریخت کف حموم از سرما اون یکیو باز میکردیم، مث آب سماور در حال جوش بود یه عر میزدیم از سوزش، مامانمون مى زد پس کله مون که اذیت نکن، آروم بگیر بعد با اون صابون زرد گنده ها که مثه چرکِ خشکیده بود، میفتاد به جونمون، تا حدى که چشمامون از کاسه دربیاد یعنى ما از نظر مامانمون کثافتى بودیم که میخوایم در مقابل نظافت مقاومت کنیم بعد یه جورى چنگ میزد موهامونو که انگار داعش به شپشا حمله کرده، بعدش با شامپوى پاوه کل هیکلمونو غربال گرى میکردن بعد از همه اینا جان گُدازترینش کیسه کشیدن بود دو لایه از پوستمونو بر میداشتن، فک میکردن چرکه باز ادامه میدادن بعدِ حموم صدتا لباس تنمون میکردن، یه روسرى به کله مون، یه یقه اسکى هم روى همش بعد از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده 😂😁😂 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ توی همه کشورهای دنیا دختر با یه نگاه بهت میفهمونه که عاشقت شده اما توی ایران دخترا تو خیابون یه جوری نگات می کنن و با هم پچ پچ می کنن و میخندن که، نمیفهمی خوشگلی , زیپ شلوارت بازه , سوراخ دماغت پره , خشتکت پارست 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دختره کلا ۱۸ کیلو وزنشه پست گذاشته خیلیا آرزو دارن هیکل منو داشته باشن آخه …. یکی نیست بهش بگه تو همینجوری بری بانک کشاورزی بهت وام خشکسالی تعلق میگیره والا به خدا 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ واسه شتر و گاو و الاغ و هر جکو جونوری داره کشتی میسازه…واسه من یه قایقم نمیخره . . . . . . پسر نوح در حال دردو دل با جاناتای 😂😁😂😂 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اعتراف میکنم دیروز دو ساعت برقمون قطع شد گوشیمم شارژ نداشت . . . . تو این دوساعت چیزای زیادی فهمیدم فهمیدم یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم داداش بزرگم ۲ ساله ازدواج کرده بابام چهار ماهه بازنشسته شده خواهر کوچیکم کنکور قبول شده و جالتر اینکه یه برادرزاده ۵ ماهه دارم که اسمشو رامین گذاشتن 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ توی عربستان وقتی هوا دو نفره است هیچ کار خاصی نمیکنن منتظر میشن هوا پنج نفره بشه تا با همسرشون برن بیرون 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ازدواج: یعنی یه غلطی میکنیم که بعدش هر غلطی میکنیم نمیتونیم هیچ غلطی بکنیم جمله سنگینی بود یه صلوات عنایت بفرمائید 😂 ارسال شده توسط لیلی
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺁﭘﺎﺭﺍﺗﯽ ﺑﺎﺩ ﭼﺮﺧﺎﺷﻮ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎ ﺑﺎﺩ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺰﻧﯿﺪﻟﻄﻔﺎ 😂 ﻣﻦ ﮐﻪ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﭘﻤﭗ ﺑﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﺎﺩﺵ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ 😂 ﺍﻭﺳﺘﺎﻫﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻧﮕﺮﺍﻥ نباشید ﺗﻮ ﮐﻞ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﯾﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺑﻘﯿﻪ ﯾﺎ ﭼﯿﻨﯿﻪ ﯾﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﻻﻥ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺻﻮﺭﺗﯿﺸﻮ ﺯﺩم 😂 ﺩﺧﺘﺮ : ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﭼﺮﺍ ﺻﻮﺭﺗﯽ؟ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻨﻪ ﺑﺎﺑﺎمه 😂😁 ﺑﻘﯿﺸﻮ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﮕﻢ ﻣﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻗﻄﻌﻮ ﻭﺻﻞ میشه😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اوایل که تلگرام پیدا شده بود یه بنده خدایی میگفت منو تو یه گروهی عضو کردند هر از گاهی یه پیام تو گروه میومد که مثلا عباس تَرک کرد عسکر تَرک کرد منم فکر میکردم مثلا عباس و عسکر اعتیاد داشتن حالا ترک کردن منم یه پیام میذاشتم: بسلامتی مبارکه ایشالله ریشه هرچی مواد مخدر هست خشک بشه و روزی برسه که دیگه شاهد یکنفر معتاد تو جامعه نباشیم 😂😁 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شامپو تخم سگ پرژک 😂😁 . . . . . مخصوص کودکان پیش فعال و دیوث 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه خانمه میره نجاری میگه براش یه کمد بسازن کمد حاضر میشه میبره خونه همینکه اتوبوس رد میشه کمد میلرزه صدا میده خانمه فرداش میره میگه موقع رد شدن اتوبوس صدا میده 😂 نجار زیر بار نمیره، این ماجرا تا سه روز تکرار میشه آخر سر نجار میگه بذار بیام خونتون تو کمد ببینم قضیه چیه؟ نجار تو کمد بوده که شوهره زنه میاد بهش میگه تو کمد چیکار میکنی؟ نجار میگه اگه بگم منتظر اتوبوسم باور میکنی؟ 😂 😂😁😹🐒😂😁😹🐒😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بار تو آسانسور دختره به دکمهها نزدیکتر بود ازم پرسید کدوم طبقه میری من هول شدم گفتم فرقی نداره . . . . دو ساله هر وقت منو میبینه میخنده 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفتم داروخونه گفتم یه شامپو متناسب موهام بدید.گفت قبلا چه شامپویی مصرف میکردی . . . . . روم نشد بگم تخم مرغی گفتم این اولین باره میخوام شامپو بزنم 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ میخواستم از امروز تحول شگرفی تو سبڪ زندگیم بدم ڪه یهو یادم اومد امروز پنجشنبه س 😂 . . . . لذا از شنبه ☺️😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ باکسن چیست؟؟ 😂 کُمُدی است که بعضیا به هنگام عصبانیت وسایلشان را آنجا میگذارند مثال: کیفم کو ....؟؟ تو باکسن من حتی دیده شده است که شخص یا فردی هم در آن جا میشود مثال: جَـعـفـَر کو؟ تو باکسن من 😂☝️😂
روزی مریدی نزد شیخ آمد و به او گفت که یکی از جنگجویان پادشاه مزاحم او و خانواده اش شده است و هر روز به نحوی آن ها را اذیت می کند پسر جوان گفت که این جنگجوی پادشاه مبارزی بسیار جنگاور است و در سراسر سرزمین کسی سریع تر و پر شتاب تر از او حرکات رزمی را اجرا نمی کند به همین خاطر هیچ کس جرات مبارزه با او را ندارد این جنگجو نامش "خشتک برقی " است و آنچنان حرکات رزمی را به سرعت اجرا می کند که حتی قوی ترین رزم آوران هم در مقابل سرعت ضربات او کم می آورند
روزی شیخ جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را پنهانی به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد میبرد در میان راه مریدان شیخ را دیدن که شیخ به آرامی و پنهانی در حال حرکت است به آرامی دنبال او میرفتن شیخ که به گمانش کسی دور و برش نیست در مسیر همواره باد شکم از خود به بیرون میداد و مریدان از فرت شنیدن این صداها خشتک های خود را به دهان فرو کرده بودند و بسیار پنهانی خندیدن و از خنده اشک از خشتکشان جاری شد تا اینکه شیخ به منزل زن رسید زن با پسر بچه ایی در بقل بیرون آمد ؛ وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت شوهر من شکارچی بود و هر روز به شکار میرفت یک روز از روز ها در هنگام شکار از اسب به زمین میوفته و چون توفنگ به پشتش بوده تفنگ شلیک میکنه و نصف پشتش با شلیک گلوله رفت وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشتن سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار شکار برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها با تفنگ را به او وارد کردیم و اورا از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند شیخ دست به ریش و پشم خود کشید و لبخندی زد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم . یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مکتب خانه ی ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین شیخ این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم پشت فروشنده نصفه بود و تفنگی به او وارد شده بود زن که پسر بچه اش نا آرامی میکرد با شنیدن این حرف ، خشتک فرزندش را درید و بسیار ناله و شیون کرد و کنترل روانیه خود را از دست داد و با تفنگ شروع به شلیک کردن به شیخ و مریدان نمود مریدان که پنهانی در حال شنیدن گفت و گوی زن و شیخ بودن ، از آن پس همواره میگوزیدن و به پشت سر نگاه میکردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حال ندارم نتیجه گیری کنم خودتون یه برداشت مثبت کنید :khak: :khak: :khak: ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ داستانک های شیخ و مریدان نوشته شده و طنز پردازی شده توسط برو بچ خنگولستان ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
روزی شیخ با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکردندی و در مسیر شاه دید که شیخ مریدان را نصیحت میکند و آنها بعد از شنیدن نصیحت ها خشتک پاره میکنن و خود را به درخت و تیر برق میمالند شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا شیخ را به قصر آورند شیخ به حضور شاه آمد شاه ضمن تشکر از او از شیخ خواهش کرد که نصیحتی به شاهزاده ی جوان کند تا بلکه در آینده به کار ایشان بیاید شیخ دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت
شیخی بود که بسیار اهل بخشش و اهل سخاوت بود به قدری که همه ی داراییه خود را برای کمک به فقیران از دست داده بود ولی با این حال ، از مریدان خود وام میگرفت و با قرضی که میگرفت باز به بیچارگان و درماندگان کمک میکرد در یک بار از کمک کردن ها ، شیخ به مادر و فرزند خردسالش رسید ؛و شیخ میدانست انها انسان های محتاجی هستند ، و ازطرفی نمیخواست که احساس کوچکی کنند در قبال کمک شیخ ازین رو خشتک به سر کشید و خود برا به درخت کاجی میمالید و میگفت اخ جون این درخت پول میده سپس به پشت درخت رفت ، مادر که دید شیخ از زیر درخت پول برداشت ، فرزنده خوردسالش را گفت که خودش را به درخت بمالد فرزند خورد سال شروع به مالیدن خود به درخت کرد و هر بار شیخ از پشت درخت پولی به ان طرف مینداخت بچه انقدر خود را به درخت مالید که صاف صاف شده بود و پشتش زخم شده بود و بعد از مدتی پول های شیخ تموم شد ، و شروع کرد به پس گردنی زدن به کودک و کودک بسیار گریه کرد و همراه پول ها له نزد مادر بازگشت ، مادر از کودکش پرسید درخت چیزی هم بهت گفت ؟؟ کودک گفت آری ان اواخر میگفت برو گمشو پیش ننت دیگه خلاصه شیخ بسیار به روش های مختلف با پول های قرض گرفته به فقیران کمک کرد شبی شیخ به خواب عمیقی رفت و در خواب دید که همراه خرش به باغ پر ثمر و پر محصولی رفته و در خواب افسار پاره کرد و بسیار از ثمر و محصول باغ خود به حدی که از پر خوریه شیخ خر ترکید و شیخ از خواب برخواست و دریافت که پیایان عمر او نزدیک است ، از اینرو مریدان طلبکار خشتک در دست و بعععع بعععع کنان خود را به او رساندند تا طلب های خود را بازگیرند جملگی با ترشرویی و تلخی بدو می نگریستند . شیخ رو به مریدان گفت : من صندوقچه ایی پر از طلا و مستحکم دارم که فقط با کلید باز میشود و برای یافتن کلید باید به طویله بروید و دوتا و سه تا سه تا صدای بز و خر از خود در بیارید و بعد از آن دم خر را بالا داده مریدان گفتن خببببب !!؟؟؟ شیخ خود را به بیهوشی زد مریدان به طویله رفتن و جمله آن کار ها را انجام دادن و شیخ بسیار به ریش آن ها خندید سپس مریدان با عصبانیت به سراغ شیخ آمدند و گفتند یا شیخ چیزی نبود شیخ گفت چه چیزی باید میبودندی ؟ مریدان گفتن کلید صندوقچه ی طلا شیخ گفت کدام صندوقچه ی طلا ؟؟ مریدان با شنیدن این سخن شعله بر خشتک نهادن و خشتک مشتعل کردند در این هنگام کودکی حلوا فروش از کنار محل فریادکنان گذشت ، فریاد میزد بیا حلوا بخور کیف کنی چاق بشی چله بشی مثل یه گاو فربه بشی شیخ به یکی از میردان اشاره کرد که برو و همه ی حلواهای او را بخر و به اینجا بیاور مرید بیدرنگ رفت و درنگش را پیش شیخ و بقیه ی مریدان جا نهاد و حلواها را خرید و به انجا آورد. شیخ به طلبکاران خود اشاره کرد که از آن حلواها بخورند آنها همه حلواها را خوردند و سینی حلوا تهی شد. در این وقت کودک، مطالبه حق خود کرد ولی شیخ گفت من پولی ندارم و ساعاتی دیگر نیز خواهم مرد کودک ساعتی به نقطه ی خاص روی دیوار خیره شد و به یک باره دهان خود را نیم متر باز کرد و شروع به عر زدن کرد و از عصبانیت سینی را بر سره مریدان میکوبید ، با گریه گفت اگر بدون پول برگردم صاحبکارم مرا خواهد کشت مریدان طلبکار که از این وضع ناراحت و شگفت زده شده بودند به شیخ اعتراض کردند شیخ فرمود اعتراض وارد نیست و حالی آرام و آسوده داشت و گویی که هیچ اتفاقی رخ نداده است هنگامی که وقت نماز عصر فرا رسید ناگهان مرید با سبدی در آمد و آنرا نزد شیخ نهاد شخصی از بزرگان و بخشندگان از اهل سخا و بخشش ، چهارصد دینار برای شیخ فرستاده بود شیخ دست به سبد برد و پولی معادل بدهی خود و طلب آن کودک حلوا فروش از آن برداشت و به آنان داد و گفت : این هدیه ایی در قبال اشک های پاک این کودک بوده و این پول در بند اشک این کودک بوده است آنگاه با حالی آرام و آسوده به استقبال مرگ رفت و منفجر شد و مریدان که بسیار ناراحت شدن ازین برخورد خویش با شیخ ، به طویله رفتن و شروع کردن به عر عر کردن و بعععع بعععع بععععع کردن و دم یک دیگر را به بالا میدادن و دنبال کلید میگشتن و آورده اند تا سال های متوالی هنوز مادر و فرزند خود را به درخت میمالیدن تا پول از درخت بیاید ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از هر دستی بگیری از همون دست گرفتی
روزی مریدی از بازار عطرفروشان میگذشت ناگهان موتورش جام کرد و بر زمین افتاد و بیهوش شد مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی میگفت یکی میگفت زنگ بزنیم صد و بیست و پنج یکی میگفت بزا فیلم بگیرم و در شبکه های مجازی پخش کنم تعدادی پول ریختن براش یکی میگفت دست بش نزنید شاید بمیره بیوفته گردن ما همه برای درمان او تلاش میکردند یکی نبض او را میگرفت ، یکی دستش را میمالید ، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او میگرفت ، یکی لباس او را در میآورد تا حالش بهتر شود دیگری گلاب بر صورت آن مرید بیهوش میپاشید و یکی دیگر دره گوش او فحش ناموسی میداد بلکه به هوش بیاید و یکی از میان دزدی بود و جیب او را خالی میکرد تا از وزن او کم کند اما این درمانها هیچ سودی نداشت ، مردم همچنان جمع بودند هرکسی چیزی میگفت . یکی دهانش را بو میکرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرید بدتر و بدتر میشد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود . همه درمانده بودند . تا اینکه از میان جمعیت فردی به سرعت خبر را به شیخ رساند و چون سرعت فرد بالا بود تا مقصد خشتکی برایش باقی نمانده بود ؛ شیخ فردی دانا و زیرکی بود او فهمید که چرا مریدش در بازار عطاران بیهوش شده است ، با خود گفت: من درد او را میدانم، مرید من دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است او به بوی بد عادت کرده و لایههای مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است خود را همچون بوقلمون به جمعیت رساند ، رو به مردم کرد و گفت کوچه بقلی نذری میدن !!! ؛ جمعیت بسیاری افسار پاره کردند و به کوچه بقلی روانه شدند شیخ کنار مریدش نشست و چون دوست نداشت که از آن پس کسی مریدش را بخاطر عادت به بوی بد و ناخوش مسخره کند در سر نقشه ایی پروراند ، سره مرید را به آرامی روی خشتک خویش نهاد و به جمعیتی که مشاهده میکردند گفت عایا کسی بندری بلده برقصه ؟؟ از میان جمعیت یک نفر داوطلب شد و شروع به بندری رقصیدن کرد شیخ با زیرکی از سر و صدای ایجاد شده استفاده کرد و گوزی از خود بدر کرد و چون مرید سرش روی خشتکه شیخ بود بوی گوز در مغز و روان مرید پیچید چند لحظه گذشت و مرید دباغ بهوش آمد ، مردم تعجب کردند وگفتند این شیخ جادوگر است . در گوش این مریض رمز و جادو خواند و او را درمان کرد سپس مرید دباغ بلند شد و چند قدمی راه رفت و تاثیر گوزه شیخ از بین رفت و دوباره بیهوش شد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هیچ گاه از کمک به دیگران دریغ نکنید ، شاید گوزی نجات بخش باشد
مردی سگی داشت که در حال مردن بود او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود خشتک پاره میکرد و ناله و زاری میکرد شیخ و چندی از مریدان از آنجا میگذشتند ، از مرد پرسید: علت این خشتک دریدن و آهو ناله از چیپس ؟ مرد گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان میدهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد شیخ پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ مرد گفت: نه از گرسنگی میمیرد شیخ گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش میدهد شیخ یک کیسه پر در دست مرد دید پرسید در این کیسه چه داری؟ مرد گفت: نان و غذا برای خوردن شیخ گفت: چرا به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟ مرد گفت: نانها را از سگم بیشتر دوست دارم برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه میکنم شیخ گفت : خاک بر سرت و رفت مرد از فرت شنیدن این سخن به سگ تبدیل شد و خشتک خود را درید و بععععع بعععععع کنان به دریا شنا کرد و مریدان که شاهد این ماجرا بودن یکی در میان در شلوارشان ری*دن ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ نتیجه : اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ داستانک های سایت تفریحی خنگولستان
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم